جوی ویلیامز در رمان خود به نام “تغییر” از کودکان به عنوان “نیهیلیست های کوچک بی ثبات” یاد می کند. گل همیشه بهار از این نوع است. او تقریباً مطمئناً چهره عالی “من نخواستم به دنیا بیایم” دارد.
از سوی دیگر، رز اجتماعی است. او سر و صدای زیادی ایجاد می کند. او دوست دارد مژه هایش را به مردم بزند. انبارداران آب نبات چوبی را به او می دهند. و با این حال، گلوک می نویسد: «رز گاهی اوقات احساس می کرد که فاقد عمق است. او احساس یک نت کوچک داشت، مانند یک نقاشی غار بسیار تزئینی.»
این دوگانگی، این ایده که جهان را می توان به طور منظم به افرادی تقسیم کرد که با قلب خود رهبری می کنند و کسانی که با سر رهبری می کنند، می تواند احساس تقلیل داشته باشد. با این حال، گلوک، با کوچک کردن جهان به اندازه یک جفت پتو در گهواره، موفق می شود به آرامی روایت خود را با احساس جمع کند.
این یک کتاب در مورد از دست دادن است. گلوک بیشتر از آنچه تصور میکنید، از رفتن و برگشتن پدر از سر کار هر روز به خانه احساسات میافزاید. (در بدو ورود: “طبل در قلب دوقلوها.”)یک مادربزرگ می میرد. مادر مناظره می کند، از ایده می ترسد، خودش کار می گیرد.
نکاتی در مورد طبقه اجتماعی وجود دارد. یک وعده غذایی، برای والدین، “ماهی کبابی است که کره نستورتیوم روی آن آب می شود.” به نظر می رسد یک جفت فیله نخبه. در همان زمان، خانواده در حال رشد از آپارتمان خود هستند و ممکن است مشکلات مالی داشته باشند یا نداشته باشند.
دنیا، دوقلوها در حال یادگیری هستند، مکانی لغزنده و پیچیده است. چه جور چهره هایی را به آن معرفی کنیم؟
دوقلوها فکر می کردند که مادر دوست داشتنی است. موهایش به اندازه کافی بود، بنابراین با وزش باد به جهات مختلف می رفت. پدر عالی بود مادر گفت: شما دختران خوش شانسی هستید که پدری خوش تیپ دارید. شما باید تمام تلاش خود را بکنید تا شبیه او شوید. او چیزی در مورد خودش نگفت. افراد با اخلاق خوب در مورد ویژگی های خود صحبت نمی کردند. به این می گفتند بوق زدن.
یک بدبین ممکن است این کتاب را کتاب کودکان برای کودکان بسیار پرمدعا بنامد. شما می توانید آن را با تصاویر قرمز و سیاه باربارا کروگر تصور کنید، با عبارات غم انگیزی که با حروف امضای آن هنرمند چاپ شده است: ماریگلد فکر کرد: «من گریه نمی کنم چون خسته هستم. من گریه می کنم چون چیزی ناامیدم کرده است.”
«گل همیشه بهار و گل سرخ» تنها کتابی نیست که اخیراً از دیدگاه افراد بسیار جوان نوشته شده است. در رمان یان مک ایوان به نام «خلاصه»، راوی بسیار بسیار جوان بود. جمله معمولی: “پس من اینجا هستم، در یک زن وارونه.” گل همیشه بهار، در آن سناریو، به سختی لگد میخورد.